×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

بـــــــــدون عشـــــــــق

تقدیم به عشق نازم علیرضا حسینی چالوسی

× ...
×

آدرس وبلاگ من

goleyakh.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/atefej00n

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

بدون عشق



♥♥پایان عشق و دلتنگی♥♥


ღღ...برای کسی بسوز که برای خاموش کردنت از اشکش مایه بذاره...ღღ

دارم سعی می کنم تو رو یادم نیارم
دارم سعی می کنم تو رو تنها بذارم
دارم سعی می کنم به چشات زل نزنم
دارم سعی می کنم رو دلم پا بذارم
دارم سعی می کنم اما نمی شه
آخه توو قلبمی وا3 همیشه
دارم سعی می کنم به تو عادت نکنم
دیگه از ته دلم به تو محبت نکنم
بی فایدست سعی کردنم
بوی تو رو می ده تنم
بی فایدست
بوی تو رو می ده تنم


یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
عشق آنشب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای!
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم میزنی
دردم از لیلاست،آنم میزنی
خسته ام زین عشق،دل خونم مکن
من که مجنونم ، تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلی ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلی در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آواره ی صحرا نشد
گفتم عاقل میشوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال، این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش شاهت میکنم
صد چو لیلا کشته راهت میکنم

دوباره گم شده ام در غبار دلتنگي

به تنگ امدهام در حصار دلتنگي

گرفته بغض غريبيگلوي شعرم را

ز بس كه مانده ام اينجا كنار دلتنگي.....تقديم به كسي كه از همه بيشتر دوسش دارم

عزیزم من را آزردی...

چه حاصل شد از تو برای دلم؟....چه در بودنت.....چه در نبودنت....

آمدی همه ی من را در خودت خلاصه کردی......همه ی من شد "تو"

آرزو های دور و درازم شد یک کلمه...."بودن تو"....فکر و خیالم را از من ربودی...

رویا های رنگینم را سیاه کردی....

هنوز هم نمی دانم چه شد که رفتی...رفتی و خلاصه ترم کردی...

حال دیگر یک آرزو هم ندارم....

رویا های سیاهم.....گریه و راز و نیاز برای داشتنت....همه را به یغما بردی...

تو من را از من دزدیدی....من دیگر خودم را هم ندارم....لحظه لحظه بودنم را

اسیر سوالی کردی که هیچ پاسخی ندارد....."چرا"؟....

تو خنده های یک ساله.....شادی هایم را....ایمان و باورم را....خواب و آرامشم را

به من بدهکاری....

نمی بخشم تو را.....این از بزرگی گناه توست نه خردی قلب من....

یادت باشد تو به من بدهکاری.....یادت باشد هم با بودنت هم با نبودنت

دلم را آزردی....


باز هم دلتنگم...

....................دلتنگ توام.........دلتنگ......تو.................
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است...
دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد ...
دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند...
دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد...
دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد�
دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد�
دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد �
دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد �
دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست...
دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده...
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده...
دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است...
دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است...
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است...
دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است...
دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است....
دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست...

دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند...
دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست...
دلم برای کسی تنگ است که دوستیش بدون تا است...
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ دل تنگی هایم است...


 

هواي کوچه غرق رد پايت

من از آن ابتداي آشنايي
شدم جادوي موج چشم هايت
تو رفتي و گذشتي مثل باران
و من دستي تکان دادم برايت
تو يادت نيست آنجا اولش بود
همان جايي که با هم دست داديم
همان لحظه سپردم هستيم را
به شهر بي قرار دست هايت
تو رفتي باز هم مثل هميشه
من و ياد تو با هم گريه کرديم
تو ناچاري براي رفتن و من
هميشه تشنه شهد صدايت
شب و مهتاب و اشک و ياس و گلدان
همه با هم سلامت مي رسانند
هواي آسمان ديده ابري ست
هواي کوچه غرق رد پايت
اگر مي ماندي و تنها نبودم
عروس آرزو خوشبخت ميشد
و فکرش را بکن چه لذتي داشت
شکفتن روي باغ شانه هايت
کتاب زندگي يک قصه دارد
و تو آن ماجراي بي نظيري
و حالا قصه من غصه تست
وشايد غصه من ماجرايت
سفر کردن به شهر ديدگانت
به جان شمعداني کار من نيست
فقط لطفي کن و دل را بينداز
به رسم يادگاري زير پايت
شبي پرسيدم از خود هستيم چيست
به جز اشک و نياز و ياد و تقدير
و حالا با صداقت مي نويسم
همين هايي که من دارم فدايت
دعايت مي کنم خوشبخت باشي
تو هم تنها براي خود دعا کن
الهي گل کند در آسمانها
خلوص غنچه سرخ دعايت




نه اسمش عشق است٬نه علاقه٬نه حتی عادت٬

حماقت محض است دلتنگ کسی باشی که

دلش با تو نیست

 


به درد نبودنت دچارم ...

اگر باشی عذاب میکشم ، اگر نباشی تمام دردهای این دنیا را میکشم ،

وای که هم بودنت ، هم نبودنت مرا عذاب میدهد ،

فکری به حالم کن که عشقت دارد کار دستم میدهد

حال و روز خوشی ندارم ، جان خودت بی خیال که دیگر حوصله بهانه هایت را ندارم...




کاشکی که اینجا بودی...!


اگر کنارم بودی قضیه حسابی فرق می کرد

اگر دستای گرم و نگاه مهربونت رو داشتم

دیگه غمی نداشتم٬دیگه دل نگرونی نداشتم

اگر بودی تمام لحظه های با تو بودن را با دنیا

عوض نمی کردم٬به خدا عوض نمی کردم!!!

اگر تو را داشتم آنقدر نگاهت میکردم تا برای

همه ی عمرم کافی باشی٬ولی نیستی!

نیستی تا ببینی دیوانه ی یک نگاه قشنگت

در کنج دیوار کز کرده ام!!!

و بازم دارم می نویسم به امیدی که یه روز تو

این نوشته ها رو بخونی و بفهمی که روزهای

بی تو بودن٬عجب روزهای سختی است.

می دونی چیه؟!!گاهی اوقات یه نگاه انسان

را به جرم هچ به اشدٌ مجازات محکوم میکند شاید

این فاصله ای که بین دستان منو توست مجازات

ما باشد.تنها گناه منو تو اینه که به هم قول دادیم که

هیچ وقت همدیگه رو تنها نگذاریم.

بیا به همدیگه قول بدیم همدگه رو تنها نگذاریم.


دیگر هیچ کس را باور نمی کنم....

گفت با من می ماند اما نگفت تا کی؟

گفت که دوستم دارد اما نگفت چقدر؟

گفت که خیلی براش عزیزم اما نگفت چرا؟

گفت که برای عشقم جان می دهد اما نگفت چگونه؟

گفت که برای همیشه عاشقم می ماند اما نگفته بود که معنای عشق چیست؟

او می گفت و من نیز تنها به چشمانش نگاه می کردم شاید

این سکوت بهترین راه بود.

می گفت که بعد از تو زندگی را نمی خواهم و هیچگاه فراموشت نخواهم کرد.

مدتی گذشت احساس کردم فراموش شده ام و دیگر در قلبش جایی ندارم.

چند قطره اشک چند روزی دلتنگی و گهگاهی دلی نا امید و خسته از زندگی

سهم من از این جدایی بود.

گفت من میروم زیرا عشقی در این زمانه نیست و این ها همه یک قصه و افسانه

است اما نگفت که روزی روزگاری گفته بود با من می ماند و مرا خیلی دوست دارد.

گفت من می روم چون بین من و تو فاصله است که ما را هر لحظه از هم دور

می کند اما نگفت که روزی به من گفته بود که برایش عزیزم و حتی برای عشقم

جان می دهد.

هر چه گفته بود تنها یک ادعا بود یا شاید حرفایی که از ته دل نبود.

و این بود رسم عشق لعنت به قلب ساده ام بی خیال سر نوشت این دل ساده ام

با عشق نمی سازد بس که عشق با احساس دروغیش او را به بازی گرفته

دیگر عشق را باور ندارد.

نمی گویم فراموشت می کنم کسی که سالها قلبم را به بازی گرفت و رفت

را هیچ گاه فراموش نمی کنم.

هیچ گاه کسی که قلب بی طاقت و عاشقم را شکست و لحظه های زندگی ام

را پر از غم وغصه کرد را فراموش نمی کنم.

خوبی های تو همه را از یاد می برم و مطمئن باش این دلی که آن را شکستی

و رفتی هیچ گاه نامهربانی هایت را فراموش نخواهد کرد




گاه از این مردم بی درد بدم می آید
من زافسون گل زرد بدم می آید
هر چه عشق است لگدمال خزان باید کرد
که از این واژه ی نامرد بدم می آید

..............................

نامه عاشقانه



وای باران ! باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
میپرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران، باران
پر مرغان نگاهم را شست
خواب رویای فراموشی هاست
خواب را دریابم
که درآن دولت خاموشی هاست
با تو در خواب ، مرا
لذت ناب هماغوشی هاست
از گریبان تو صبح صادق
میگشاید پر و بال
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری؟
نه ، از آن پاکتری
تو بهاری؟
نه ، بهاران از توست
از تو میگیرد وام
هربهار این همه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو
سیل سیال نگاه سبزت
همه بنیان وجودم را ویرانه کنان میکاود
من به چشمان خیال انگیزت معتادم
و در این راه تباه
عاقبت هستی خود را دادم
باز کن پنجره را

مطمئن باش و برو ضربه ات کاری بود

دل من سخت شکست

و چه زشت به من و سادگیم خندیدی

به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود

و خیالم میگفت

تا ابد مال تو بود

تو برو

برو تا راحت تر تکه های دلم را آرام سر هم بند زنم .

                   

  بخاطر تو

توی مرداب نگاهت یه نفر داره میمیره

دست و پا میزنه اما واسه موندن خیلی دیره

یکی اینجا روبرومه که خراب آرزوشه

یه مسافر غریبس که با مردم نمیجوشه

یکی که بخاطر تو با یه دنیا در میوفته

حتی واسه بی وفائیت شعر عاشقونه گفته

روبروم نشسته بی تو زل زده تو چشمای من

میگه با سرخی آواز تلخی سکوت و بشکن

اون منم همون که عشقت مثه ایینه روبروشه

اون منم همون غریبه که با هیچکس نمیجوشه

یکی که فروغ چشماش از همون مرداب خیسه

خط به خط گلایه هاشو میخونه نمی نویسه

Sand I Love You

در كنج دلم عشق كسی خانه ندارد

كس جای در این منزل ویرانه ندارد

دل را به كف هر كه دهم باز پس آرد

كس تاب نگهداری دیوانه ندارد


بی تو برگی زردم مهربون

زتمام بودنی ها

توبیا از آن من باش

که به غیر باتو بودن

دلم آرزو ندارد

آه! ای ابر بهاری مویه کن ... ... روح تبدار مرا پاشویه کن

این گران باری که بر دل می‌برم ... ... هم تو میدانی چه مشکل می‌برم

هستی‌ام در پای آن سرمست رفت ... ... آه! ای یاران دلم از دست رفت

انتهای هر چه رسوایی منم ... ... عاشق شبهای تنهایی منم

بارها با لاله صحبت کرده‌ام ... ... بار‌ها با ماه خلوت کرده‌ام

فکر من از آسمان ، آبی تر است ... ... روح من با عشق عنابی تر است

من سر هر کوچه یا هو می‌زدم ... ... پیش پای عشق زانو می‌زدم

آه ! آه ! ای شاعران نسترن ... ... گل به گل داغ است کتف شعر من

با جدایی خو گرفتن مشکل است ... .. .از شقایق رو گرفتن مشکل است

او شبی آمد... مرا ویرانه کرد ... ... او مرا یک باغ بی‌پروانه کرد

شوخ چشمست و دلم در بند اوست ... ... هر چه هست از چشم پر نیرنگ اوست

دل مرید کیش اشراقیش شد ... ... دل اسیر ایها الساقیش شد

او که خویشاوند نزدیک گل است ... ... شرح احساسات سبز بلبل است

او که با آیینه ها مانوس بود ... ... چشم او یک کاسه اقیانوس بود

در نگاهش آسمانی راز داشت ... ... کهکشان در کهکشان اعجاز داشت

آمد از نُه توی جنگلهای راز ... ... آمد از آنسوی پرچین نیاز

آمد از دردش پُرم کرد و گذشت ... ... در وفا سیلی خورم کرد و گذشت

مثل شمع بزمی آبم کرد و رفت ... ... عشوه‌ای کرد و خرابم کرد و رفت

این هم از یک عمر مستی کردنم ... ... سالها شبنم پرستی کردنم

آی دل ... زهر جدایی را بخور ... ... چوب عمری بی‌وفایی را بخور

آی دل ... دیدی که ماتت کرد و رفت ... ... خنده‌ای بر خاطراتت کرد و رفت

من که گفتم این بهار افسرده نیست ... ... من که گفتم این پرستو مرده نیست

اه ... عجب کاری به دستم داد دل ... ... هم شکست و هم شکستم داد دل

 



عكس تصویر تصاویر پیچك ، بهاربيست Www.bahar22.com


بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه ی قلبم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیمو در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی چند بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صافو شب آرام

بخت خندانو زمان رام

خوشه ی ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شبو صحرا گلو سنگ

همه دلداده به آواز شباهنگ

یادم آمد تو به من گفتی از این عشق حذر کن

اندکی چند بر این آب نظر کن

آب آیینه ی عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی... چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم

باز گفتم که تو صیادیو من آهوی دشتم

تا به دام تو در اوفتم

همه جا گشتمو گشتم

حذر از عشق ندانم .سفر از پیش تو هرگز نتوانم...نتوانم...

رفت در ظلمت غم آن شبو شب های دگر هم

نکنی از دل عاشق آزده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

*****



دیدار

عمری گذشت و عشق تو از یاد من نرفت

دل , همزبانی از غم تو خوب تر نداشت

این درد جانگداز زمن روی بر نتافت

وین رنج دلنواز ز من دست بر نداشت

تنها و نامراد در این سال های سخت

من بودمو نوای دل بینوای من

دردا که بعد از آن همه امیدو اشتیاق

دیر آشنا دل تو, نشد آشنای من

از یاد تو کجا بگریزم که بی گمان

تا وقت مرگ دست ندارد ز دامنم

با چشم دل به چهره ی خود می کنم نگاه

کاین صورت مجسم رنج است یا منم؟

امروز این تویی که به یاد گذشته ها

در چشم رنج دیده ی من می کنی نگاه

چشم گناهکار تو گوید که � آن زمان

نشناختم صفای تو را�ـ آه از این گناه!

امروز این منم که پریشانو دردمند

می سوزمو وز عهد کهن یاد می کنم

فرسوده شانه های پر از داغو درد را

نالان ز بار عشق تو آزاد می کنم

گاهی بخوان ز دفتر شعرم ترانه ای

بنگر که غم به وادی مرگم کشانده است.

تنها مرا به �تشنه ی طوفان� من مبین

ای بس حدیث تلخ که نا گفته مانده است.

گفتم : ز سرنوشت بیندیش و آسمان

گفتی : �غمین مباش که آن کور و این کر است�!

دیدی که آسمان کر و سرنوشت کور ,

صد ها هزار مرتبه از ما قوی تر است؟

*****


پنجشنبه 24 شهریور 1390 - 1:02:42 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

...

......

http://goleyakh.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 24 شهریور 1390   2:02:03 PM

...

......

http://goleyakh.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 24 شهریور 1390   1:55:54 PM

عكس تصویر تصاویر پیچك ، بهاربيست Www.bahar22.com

http://arezooye-mahal.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 24 شهریور 1390   1:47:39 PM

عالی بود