×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

بـــــــــدون عشـــــــــق

تقدیم به عشق نازم علیرضا حسینی چالوسی

× ...
×

آدرس وبلاگ من

goleyakh.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/atefej00n

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

عهـــد بـبــند تا مراقـــب خـــودت باشـــی..... !



من فقط سلامتی عشقم رو می خوام فقط سلامتی... فقط سلامتی
خدایا ازش دور کن هر آدمی رو که بخواد بهش آسیبی برسونه یا هر پیشامد آسیب رسونی رو
خدایا اراده کن که همیشه همونجور که دیدمش جوونو سالم باشه هر جایی که هست
آمین *** آمین *** آمین

بنام مهربانترینم ...

سلام...

شاید این آخرین نامه ام برایت باشد....

از تو برای تو می گذرم ... اما قبل از رفتن ...

بگذار حرفهایی را بزنم که زمان نگذاشت با تو بگویم !

بگذار حرفهای ناگفته ای را بزنم که نگفتم و بغض شد در گلویم !

روزی مرا گفتی :

احساسم عـــادت است ! و ترک گفتی مرا !

نمی دانم چه مدت است رفته ای ...

بر من که سالها گذشت !

تو را نمی دانم !

آرام رفتی و ندانستی تو برای قلبم مهمان نبودی !

آرام رفتی و ندانستی احساسم عادت نــبـود تو را !

زیرا اگر عادت بود با ندیدن واگر نیاز بود ...

با دیگری بر طرف می شد !

زیرا اگر نیاز بود ...

با رفتنت فراموش میشد مرا و در پی برطرف کردنش می رفتم !

آرام رفتی و ندانستی عشقم هوس نبود !

زیرا اگر هوس بود ماندنی نبود !

زیرا اگر هوس بود با اندکی سختی تمام میشد !

آرام رفتی و دلیل عشقم را ندانستی !

مادیات نبود دلیل عشقم را !

عاشق جسمت نشدم ...

عاشق وضع مالی ات نشدم ...

که با دیدن پولی بیشتر به سویش بروم !

عاشق نوشته هایت نشدم ...

که با سروده ای زیباتر به سویش بروم !

عاشق صدایت نشدم ...

که با شنیدن نجوایی زیباتر به سویش بروم !

و دل بکنم از تو !

عاشق روحت شدم !

زیرا ...

با قرار گرفتن در چنین شرایط سختی ...

هنوز هم نیکی را در گوشه ای از خود پنهان داشت و حــــامی مــن بود !

زیرا ...

با چشم دل جهان را میدید ... نه با چشم سر !

زیرا ...

رها بود از بند دنیا !

تفاوت روحت مرا چنین عاشق کرد !

شاید با خود بگویی :

بخاطر عشق چنین خوب می بینم تو را !

اما این طور نیست ...

من به تمام کاستی هایت نیز آگاهم !

خود را برای کاستی هایت سرزنش می کنی و نمیدانی ...

من تو را همان گونه که هستی دوست دارم !

و ایمان دارم ...

پاکی تو جایی درون تو است ...

و ایمان دارم ...

می توانی پیدایش کنی ...

و ایمان دارم ...

پاکی ات خیلی بیشتر و بزرگتر از آن است که می پنداری !

تنها در زندگی آن را گم کرده ای !

و اگر تنها با تو از خوبی ات گفتم ...

دلیل نبود این را که آگاه نیستم از روحت !

غرورم را در مقابل تو زیر پا گذاشتم و

روزی مرا گفتی :ا

باید نگذاری غرورت را بشکنم !

باید مغرور باشی با من !ا

و من در جوابت ...

هیچ گاه برایت غرور نداشتم !!

بیشتر مرا شکستی ... تا بیاموزم غرور را !!

و ندانستی دلیل غرور نداشتنم را !

من در عشق غرور نداشتم زیرا ...

غرور دیواری است برای عشق !

و گذاشتم غرورم را بشکنی ... تا ...

بفهمی عاشق هیچ گاه ...

محبوبش را در شرایطی قرار نمی دهد تا ...

غرورش شکسته شود !

روزی گفتی مرا :

زندگی با من سخت است !

و ندانستی حسرت نداشتنت ...

خیلی سخت تر از سخت است !

و ندانستی در نبودنت ...

دل به اندازه ی یک ابر می گیرد !

و ندانستی ...چقدر سخت است ...

در دنیا زندگی کردن بی آنکه دنیایت نباشد !

و ندانستی ... چقدر سخت است ...

در دنیا زندگی کردن بی آنکه عشقت باشد !

زیرا ...

دنیا را دنیا نیست اگر دنیایت نباشد !

زیرا ...

دنیا را دنیا نیست اگر عشقت نباشد....... هستیـــت نباشد!

حرفهایم دارد به انتها می رسد ...

می دانم باید دیگر بروم ...

اما فراموش نکن ...

یادت همواره در یادم خواهد ماند !

فراموش نکن ...

هنوز هم تو را در یادم در آغوش می گیرم !

فراموش نکن ...

هنوز صدایت شب برایم لالایی میخواند !

و فراموش نکن ...

هنوز هم یاد توام وقتی باران می زند !

و خیس مشود چشم من و خیابان در نبودت !

و فراموش نکن ...

کسی در این سوی دنیا نامت را در ذهنش نگاه می دارد !

دیگر زمانی نیست مرا ... برای ماندن !

باید بروم !

اما دلم پیش تو خواهد ماند !

بیا و بخاطر کسی که همیشــــــــه دلواپست خواهد ماند ...

عهـــد ببند تا مراقب خودت باشی !

مراقب هستـــی من....

دیگر وقتت را نمی گیرم !

همیشــه مهربان بمان !

خــــــدانگهـــــدار !

(..')\♥ ♥('..)
.\♥/. = ./█\.
_| |_ ♥ _| |_--->

به او نگاه می کنم ... کسی که بهارم را خزان کرده ... بغض فرو خورده ام

راه گلويم را بسته ... فريادهای بی صدا هميشگی ترين گواه روح و جسم

خسته ام ... هرگز او را آشنا نديدم ... که هنوز هم غريبه ست با دل و

جانم ... دلم عجيب هوای کوچه های کودکيم را می کند ... همان جايی

که قد کشيدم و بزرگ شدم ، قدم به نوجوانی گذاشتم ... آرزوهايم با

خودم بزرگ می شدند ... سر به ديوار بی کسی می گذارم ... صدا

می کنم خدا را ... دلی داشتم پر از مهر و عشق ورزيدن ... آرزويم

عاشقی بود ... .

نثار کردن محبت و عشقی که وجودم را بسوزاند ... دل دريايی من با

هيچ زرق و برقی نمی لرزيد ، جز با محبت ... من سادگی و صفای

جنوب شهرم را می پرستيدم ... مرا هيچ چيزی مجذوب نمی کرد ، جز

صفا و صداقت ... خدايا اين آرزوها خيلی بزرگ بودند ؟؟؟ پس چرا ...

به جای بهار ، زمستان ... به جای عشق ، نفرت ... به جای محبت درد

را شناختم ... تو خودت مرا لبريز از احساس و احساس و احساس

آفريدی ... نمی توانم سنگ باشم ، نمی توانم ... تقديرم با زمستانی

درآميخت که سرمای جان سوزش ، تمام وجودم را به ويرانی کشانده ...

خدايا ؛ قلبم يخبندان بی مهری ست ، عاشقم کن که اين پرنده

می خواهد عاشقانه بميرد وقتی که پر کشید




به جاده نگاه می کنم که چه بی رحمانه فاصله ای شده بين من و تو ...

چه بی انتهاست فاصله ها ... از پشت ديوار جدايی دستانم را به سويت

دراز می کنم ، می خواهم گرمای دست نوازشگرت را ... من در انتظار

ديدنت هر شب ميميرم به اميد فردايی که خورشيد نگاهت به من جان تازه

ای می دهد . باز هم به عشقت سلامی تازه می دهم . بگو ... بگو که

هميشه با منی که من ميميرم از نگاهی که تو را از من بگيرد ... عاشقم ...

ديوانه وار می پرستم تو را ... . بگو ، بگو که تا هميشه در يک نگاه می

سوزی ... چشمانم قفس دل تو ... عشقت تمام زندگيم . بگو ، بگو ، بگو که

تو هميشه مال منی ... برای منی ... بی تو ميميرم .

تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم

چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم

تو مثل

شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی

و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم

تو دریای ترینی آبی و آرام و بی پایان

و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم

تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف

و من در آرزوی قطره های پک بارانم

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته

به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار

و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم

تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نامعلوم

و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم

تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر

و من هم یک کبوتر تشنه باران درمانم

بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من

ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم

شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم

هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم

تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد

و من خواب ترا می بینم و لبخند پنهانم

تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد

و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم

تو می آیی و من گل می دهم در سایه چشمت

و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم

تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد

و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم

شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده

و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم

تمام آرزوهایم زمانی سبز میگردد

که تو یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم


غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست

و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم

به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست

قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم

بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد

دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم



روزهـا در کوچه باغ نگاهت قدم می‌زدم امــا........

امــا دریغــا که لحظــه ای مــرا درک نـکردی.

چشمان همیشــه گریانم را مسخـــره می کردی و از پشت به من نیشخنــد می‌زدی.

همیشه در برابر جنگل وحشی نگاهت خزان بودم. خار بودم و از شرم آب بودم و باز از حرارت عشقم به تو بخــار می‌شدم و به آسمــان می‌رفتم.

آنقــدر بالا می‌رفتم تا به خــدا برسم..... چـون او بهتــرین بود برای گوش دادن به درد و دلهــای مـن.

درد و دلهایی که با هیچ کس نگفتم و ........

**

حال آن روزهــا گذشته و هروقت که بدان فکر می‌کنم موجودی از پشت پنجره ی خاطــراتم با تمــام وجـود فریـــاد می‌زند " که هیچگاه فراموشت نمی‌کنم......**"


سال هاست که رفته ای ...

دقیقه های نبودنت را می گویم

پیر شده ام پا به پای پنجره هایی

که پشت تمام آن ها

تو ایستاده ای ...

و من بارها به خیال دست های تو

برای هر شاخه درختی

که در نوازش باد تکان می خورد

دست تکان داده ام و

برای هر قاصدکی که بر شانه ام می نشیند

بوسه ای فرستاده ام ...

باز نخواهی گشت می دانم

اما ...دیوانه ام نکن !

پس بگیر ...

تصویرت را از پنجره ها

نامت را از شیشه های مه گرفته ی تنفسِ من

خاطراتت را از تمام نیمکت های باران خورده

و عشق را از من !

باران که می بارد

یادی از چشم های خیس من کن ...

که بی چتر و تکیه گاه

به یاد زخمی سخت ...

مثل گنجشکی سرما زده

گوشه ای تنها ...

بر خود می لرزد .*.*.

پنجشنبه 22 دی 1390 - 11:46:21 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 4 بهمن 1390   4:45:58 PM

اوضاع درسو مشقا چطوره؟؟؟

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 22 دی 1390   12:12:27 PM

....خیلی وقته که نیستی