×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

بـــــــــدون عشـــــــــق

تقدیم به عشق نازم علیرضا حسینی چالوسی

× ...
×

آدرس وبلاگ من

goleyakh.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/atefej00n

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

گل وبلبل



در گلستانی , هنگام خزان     رهگذر بود یکی تازه جوان

صورتش زیبا , قامتش موزون     چهره اش غمزده از سوز درون

دیدگان دوخته بر جنگل و کوه     دلش افسرده ز فرط اندوه

با چمن درد دل آغاز نمود     این چنین لب به سخن باز نمود:

گفت : آن دلبر بی مهرو وفا     دوش می گفت به جمع رفقا:

در فلان جشن ,به دامانچمن     هر که خواهد که برقصد با من

از برایم , شده گر از دل سنگ     کند آماده گلی سرخ و قشنگ!

چه کنم من؟که در این دشت و دمن     گل سرخی نبود, وای به من!

در همانجا به سر شاخه ی بید     بلبلی حرف جوان را بشنید

دید بیچاره گرفتار غم است     سخت افسرده ز رنج و الم است

گفت باید دل او شاد کنم     روحش از بند غم آزاد کنم.

رفت تا بادیه ها پیماید     گل سرخی به کف آرد, شاید

جستو جو کرد فراوان و چه سود     که گل سرخ در آن فصل نبود

هیچ گل در همه گلزار ندید     جز یکی گلبن گلبرگ سپید

گفت : ای مونس جان , ای یار قشنگ:     گل سرخی ز تو خواهم خون رنگ

هر چه بایست , کنم تسلیمت     بهترین نغمه کنم تقدیمت

گفت : ای راحت دل , ای بلبل!     آنچنانی که تو می خواهی گل

قیمتش سخت گران خواهد بود     راستش: قیمت جان خواهد بود!

بلبلک کامده بود آن همه راه     بود از محنت عاشق آگاه

گفت : برخیز که جان خواهم داد     شرف عشق نشان خواهم داد

گفت گل : سینه به خارم بفشار     تا خلد در دل پر خون تو خار

از دلت خون چو بر این برگ چکید     گل سرخی شود این برگ سپید

سرخ مانند شقایق گردد     لاله گون چون دل شقایق گردد

تا سحر نیز در این شام دراز     نغمه ای ساز کن از آن آواز

شب هوا خوش همه جا مهتاب است     این چنین آبو هوا نایاب است!

بلبلک سینه ی خود کرد سپر     رفت سرمست در آغوش خطر

خار آن گل همه  تیز و خون ریز     رفت اندر دل او خاری تیز

سینه را داد بر آن خار فشار     خون دل کرد بر آن شاخه نثار

برگ گل سرخ شد از خون دلش     مهر بود , آری , در آب و گلش

شد سحر بلبل بی برگ و نوا     دگر از درد نمی کرد صدا

جان به لب سینه و دل چاک زده     بال و پر بر خس و خاشاک زده

گل به کف , در گل و خون غلط زنان     سوی مآوای جوان گشت روان

عاشق زار , در اندیشه ی یار     بود تا صبح همانجا بی دار

بلبل افتاد به پایش , جان داد     گل بدان سوخته ی حیران داد

هر که می دید گمانش گل بود     پاره های جگر بلبل بود!

سوخت بسیار دلش از غم او     ساعتی داشت به جان ماتم او

بوسه اش دادو وداعی به نگاه     کردو برداشت گل , افتاد به راه

دلش آشفته بد از بیمو امید     رفت تا بر در دلدار رسید

بنمودش چو گل خشبو را     دخترک کرد ورنداز او را

قد و بالای جوان را نگریست     گفت:افسوس , پزت عالی نیست !

گر چه دم می زنی از مهرو وفا     جامه ات نیست ولی درخور ما!

پشت پا بر دل آن غم زده زد     خنده بر عاشق ماتم زده زد

طعنه ها بود به هر لبخندش     کرد پر پر گل و دور افکندش!

وای از عاشقی و بخت سیاه

آه از دست پریرویان , آه !



دوشنبه 28 شهریور 1390 - 7:58:21 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://bebeka.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 28 شهریور 1390   10:44:10 PM

چه گویم دگر درین زمانه نشد حرفی بی بهانه وقتی کلام باز بماند اشعار جان بگیرد .پس سخن خود را بخود گرفتن خطاست  توی این گلستان  گل سرخی دلش سنگ شده    گل  دلبری بود پر مهر و وفا             ناسزاهمی  گفت به زمین و اسمان         شوخی دوستان را بدل گرفت     خارهایش را بدست گرفت        چطور از غم ازاد شود    همچون گلی در گلستان  شود  ببخشید  همیشه اشعارت خوب بوده